حس غریب

دشتها اوده ست...در لجنزار گل لاله نخواهد روئید...

زمانی گذشت...

زمانی گذشت ...

من پا گرفته بودم و او شاد از پا گرفتنم..گاه غروب که میشد میدیدم ان بزرگ چشم به جایی نا معلوم میدوزد وساکت و ارام

به فکر فرو میرود...

هیچ نمی دانستم انجا کجاست که یگانه ی عظیم من وقت غروب دل از ان نمیکند و چشم از ان زرفای مه الود بر نمیدارد...

دنبال چه میگردد؟

کدام حادثه ی عظیم از ان ناکجا اباد ظهور خواهد کرد؟

روزی با تمام ادبی که داشتم از او پرسیدم : انجا کجاست که همیشه چشمان بی نظیرت را به نظاره میطلبد وتو دریغ نمیکنی؟

گفت: مشرق

گفتم : مشرق کجاست؟

گفت : غربت...

گفتم : غربت یعنی.....؟

گفت : غربت یعنی فاصله..

گفتم فاصله از چه؟

گفت: فاصله از که...؟

گفتم : از که؟      گفت : از اویی که دوستش داری...از اویی که بی او نمیتوانی... از اویی که محتاج اویی....

لرزیدم...سخت لرزیدم و با عالمی دلهره گفتم : مثل جدایی من از تو....؟

گفت : اری ... چه خوب مثال زدی...

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:زمانی گذشت, ] [ 1:5 ] [ maryam ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه